حکایت ۲۰۶ | امان از گرانی!

امان از گرانی!

آورده‌اند که انوشیروان عادل را در شکارگاهی صید کباب کردند و نمک نبود غلامی به روستا رفت تا نمک آرد.

انوشیروان گفت: «نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد.»

گفتند: «از این قدر چه خلل آید؟»

گفت: «بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است. هر که آمد، بر او مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.»

گلستان سعدی

 

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۸/۰۹/۰۹

حکایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی