پامنبری ۱۹۷ | کنار قدم های جابر...

 

کنار قدم­های جابر...

جابر از دوستان امیرالمؤمنین و از دوستان خاندان پیغمبر صلى الله علیه و آله و در حدود دوازده سال از اباعبداللَّه بزرگ‌تر است و با ابا عبداللَّه خیلى محشور بوده است. عطیه گفت با همین حال گام‌ها را آهسته برداشت و آمد و ذکر گفت تا به نزدیکى قبر مقدس حسین بن على علیه السلام رسید. وقتى که رسید، دو بار یا سه بار فریاد کشید:

«حَبیبى یا حُسَین! دوستم، حسین جان!» بعد گفت: «حَبیبٌ لایجیبُ حَبیبَهُ؟ دوستى جواب دوستش را چرا نمى‏دهد؟ من جابر، دوست تو هستم، رفیق دیرین توام، پیرْغلام تو هستم، چرا جواب مرا نمى‏دهى؟» بعد گفت: «عزیزم، حسینم! حق دارى جواب دوستت را ندهى، جواب پیرْغلامت را ندهى، من مى‏دانم با رگ‌هاى گردن تو چه کردند، من مى‏دانم سر مقدس تو از بدن مقدست جداست...»

گفت و گفت تا افتاد و بیهوش شد. وقتى که به هوش آمد سرش را به این طرف و آن طرف برگرداند و مثل کسى که با چشم باطن مى‏بیند گفت: «السَّلامُ عَلَیکمْ ایتُهَا الْارْواحُ الَّتى حَلَّتْ بِفِناءِ الْحُسَین سلام من بر شما مردانى که روح خودتان را فداى حسین کردید.»

شهید مطهری، کتاب احیای تفکر اسلامی

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی