سیره خوبان ۱۹۶ | اول، کارهای انقلاب

اول، کارهای انقلاب

شهریور پنجاه و نه آمد تهران. مادر خیلی خوشحال بود. بعد از ماه­ها فرزندش را می­دید. یک روز بی‌مقدمه به پسرش گفت: «مادر! تا کی می‌خوای دنبال کار انقلاب باشی؟ سن تو رفته بالای سی سال! نمی‌خوای ازدواج کنی؟!»
 شاهرخ خندید و گفت:

«چرا! تصمیم­هایی دارم. یکی از پرستارهای انقلابی و مؤمن هست که دوستان معرفی کردند. اسمش فریده خانم و نشانی‌اش هم اینجاست.»

بعد برگه­ای را داد به مادر و گفت: «آخر هفته می­ریم برای خواستگاری!»
خیلی خوشحال شدیم. دنبال خرید لباس و... بودیم.

ظهر روز دوشنبه سی‌ویکم شهریور جنگ شروع شد. شاهرخ گفت: «فعلاً صبر کنید تا تکلیف جنگ روشن بشه.»
قبل و بعد این ماجرا را در کتاب «شاهرخ، نشر شهید ابراهیم هادی» بخوانید.

راوی: جبار ستوده

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی