کور واقعی
فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت:
شنیدهام که تو مقداری از مال خود را نذر نیازمندان کردهای. من در نهایت فقرم، به من چیزی بده.
بخیل گفت:
من نذر کوران کردهام.
فقیر گفت:
من هم کور واقعی هستم، زیرا اگر بینا میبودم، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمیآمدم.
نظرات (۰)